هدف آموزش زبان انگليسي است اما در وراي اين مقصود و فراتر از لايههاي اوليه اين متون، اهداف رسانهاي ديگري هم نهفته شده است. رنگها و تصاوير و متنها همه ميخواهند نشان بدهند انگليسيزبانها آدمهاي سرحال، خوشحال و خوشبختي هستند. اما آيا در واقعيت هم همين گونه است؟
بگذاريد يك مثال ديگر بزنم. بخشي از لذت سينما ناشي از واقعي نشان دادن چيزهاي غيرقابل دسترس است. شما به سينما نميرويد كه چيزهاي «معمولي» ببينيد، شما فيلم ميبينيد تا ديدن غيرممكنها برايتان ممكن شود. حال يك فيلم پرفروش سينماهاي آمريكايي را درنظر بگيريد. يك مخاطب ايراني و يك مخاطب آمريكايي هر دو از ديدن آن لذت ميبرند اما يك فرق اساسي بينشان هست. مخاطب آمريكايي چيزهايي ميبيند فراتر از زندگي معمولي و روزمرهاش، بنابراين بليت ميخرد و از ديدن و نمايش آن لذت ميبرد. اما مخاطب ايراني علاوه بر لذتي كه نصيبش ميشود، تصور ميكند كه هر آنچه ديده درست همان چيزي است كه در زندگي روزمره و معمولي جامعه آمريكايي ميگذرد.
آنها «نشان» ميدهند اما لزوما هر آنچه نشان ميدهند، واقعي نيست. نكته اساسي اينجاست كه ما براي «نشان» دادن چه چيزهايي براي افكار عمومي دنيا داريم. هفتهاي كه گذشت دو حادثه رسانهاي مهم در ايران افكار عمومي دنيا را بهخودش جلب كرد. يكي، دو حادثه تروريستي تهران و ديگري صعود تيم ملي فوتبال به جام جهاني. آنچه براي مردم دنيا از ايران بيشتر نمايش داده شد، اتفاق تلخ نخستين بود. ما در مقابل صعود تيم مليمان براي دومين بار پياپي به جام جهاني بهعنوان دومين تيم راه يافته و بدون گل خورده و... چه كاري كرديم؟ چه برنامهاي داشتيم؟ پاسخ روشن است: هيچ!
ما هم چيزهاي زيادي براي «نشان» دادن داريم. اگر خوشحالي مردممان را بعد از صعود به جام جهاني براي دنيا مخابره كنيم آنها فقط از صعودمان به جام جهاني باخبر نميشوند، بلكه ما را مردمي شاد، خوشحال، بانشاط و استوار هم تصور ميكنند، حتي اگر با همه واقعيت منطبق نباشد. نمايش اقتدار، هميشه با نشان دادن موشك و تانك محقق نميشود، گاهي وقتها قدرت نرم ما با نمايش كيفيت زندگي و افتخاراتمان بهدست ميآيد. صعود به جام جهاني كه هيچ، حتي «ماه عسل» و «خندوانه» هم گاهي ابزارهايي توانا براي «نمايشِ خوب» هستند، روي همه آنها حساب كنيم، از خوشحالي مردم در مناسبتهاي ملي نترسيم، آنها را سانسور نكنيم و حتي به همه دنيا مخابره كنيم.
نظر شما